روزي شيوانا به همراه مريدانش در جاده اي خارج شهر راه مي سپردند. ناگهان شيوانا متوقف شد و از شاگردان عذر خواست و به كنار جاده دويد و شاخه محكم و قطوري را از روي زمين برداشت و آن را پوست كند و با آن عصاي محكمي ساخت. سپس به جمع مريدان بازگشت و به راه رفتن خود ادامه داد. ساعتي بعد آنها به جواني معلول رسيدند كه عصايي نداشت و خودش را با زحمت روي زمين ميكشيد. شيوانا عصاي دست ساختهاش را به جوان معلول داد و جوان توانست به كمك عصا راحتتر گام بردارد. مريدان وقتي اين صحنه را ديدند با توجه به سابقه اي كه از شيوانا داشتند در مقابل او خودشان را روي زمين انداختند و از اين حركت شيوانا به عنوان كرامت ياد كردند و از او به عنوان يك آينده بين و پيشگو درخواست بركت كردند. شيوانا با خشم بر سرشان فرياد زد: برخيزيد! ساده انديشان! اگر شما هم چشم سرتان را باز مي كرديد و به جاي ولگردي در عالم هپروت به سطح جاده خيره ميشديد ميتوانستنيد رد پاي جوان معلول را در سطح خاكي جاده ببينيد. تفاوت من با شما اين است كه من فقط حواسم را جمع دنياي طبيعي مي كنم و از آن درس مي گيرم. اما شما غافل از عظمت و شكوه و واقعيت طبيعت به ماوراالطبيعه توجه داريد و از ديدن بديهي ترين پيام ها در سطح جاده زندگي خود را محروم ساخته ايد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
سلام گلم
خوش اومدی
هر چه می خواهد دل تنگت بگو